Archive for the ‘یادداشت های ζõρ’ Category

13- کلمات هرجایی

مارس 13, 2009

بعضی از کلمات هرجایی هستند. با هر کمه ای میان (در مورد آدما میگن با هر کسی میره، ولی برای کلمات میگن با هر کلمه ای میاد). معروف ترین هرزه های تاریخ مکتوب ما «با» و «بی» هستند. تقریباً با همه حداقل یه دور بوده اند. «باسلیقه»،«بافرهنگ»،«باسواد»،«باهوش»، «باردار»، «باد» و … یا مثلاً «بی سلیقه»، «بی فرهنگ»، «بی تربیت»، «بی لیاقت»، «بیمار»، «بیست»، «بیا» و … البته اگه دقت کنین خیلی از همون کلمه هایی هم که مثلاً هرزه نیستن، و تازه بعضی هاشون خیلی هم محترم به نظر می رسن با هرزه های مختلف دیده می شن. مثلاً جناب مستطاب «فرهنگ» رو در دو عکس بعدی ملاحظه بفرمایید: «بافرهنگ» ؛ «بی فرهنگ». بله! بایدم تعجب کنین، کی فکرش رو می کرد؟ تازه از اون بدتر سرکار خانم «سلیقه» هستن که فقط برخی از تصاویرشون رو (البته سانسورشده) خدمتتون ارائه می کنم: «باسلیقـ…»، «بی سلیقـ…»، «کم سلیقـ…»، «خوش سلیقـ…»، «کج سلیقـ…» و … که خوب خودتون ملاحظه می فرمایید که ایشون همیشه هم در انتخاب طرف مقابلشون خوش سلیقگی به خرج نمی دن. مثلاً من نمی دونم آخه سگ میاد (میره) با این «کج» که تو رفتی؟ پا شدی اومدی (رفتی) با این مرتیکه ی دو حرفی، با اون همه ناز و افاده ات؟

البته خودترکیبی (شما بهش می گین خودفروشی) به منظور امرار معاش چیز جدیدی نیستش. تازه برخی از جامعه شناسان کلمه ای (یعنی زبان شناسان) حتی میگن وجود اینا در هر جامعه ای لازمه (البته احتمالاً به خاطر دل خودشون)، ولی بعضی وقتا یه چیزایی می بینی که هیچ جامعه شناس کلمه ای نمی تونه توجیهش کنه (مگه اینکه بخواد مادر خودش رو تبرئه کنه): ترکیب گروهی!!! منتهای بی اخلاقی. عکس زیر که دیدنش فقط برای آدم های بالای 60 سال و متاهل و باایمان و قوی النفس توصیه میشه یه نمونه از این انحراف روانی-اخلاقی-اجتماعی رو نشون می ده که در اون روابط ناسالم سه کلمه ی «رو» و «چشم» و «بی» دیده می شه:

«بی چشم و رو»

12-نق و نوق

مارس 5, 2009

من نمی فهمم آخه چرا ÑÐΗ های من همش ≠ میشه!!!

11- هجران

مارس 3, 2009

بعد از این همه کلنجار که با خودم رفتم بالاخره تصمیم گرفتم همه چیز رو به ΛΙΛΙ بگم. می خواستم همین امروز برم کتاب بغلی اینا و همه حرف دلم رو بزنم. ولی نمی دونم چرا درست همین امروز باید بره مسافرت. همیشه از مسافرت متنفر بودم!

10- ادب منثور

فوریه 27, 2009

آه ΛΙΛΙ من. ♥♥♥. تو را M بار از  δκΩو    šΔωΞ بیشتر . کاش من àÁΥ¤Ç ی بودم یا ω∂¥ که Œ ها را برای تو ΘΠïχ می کردم. آه ای ΛΙΛΙ آه. ΛΙΛΙ.

توضیح: چون سر توضیح مطلب قبلی بخاطر مسائل اخلاقی با عمو نسیان دعوامون شد، این یکی رو توضیح نمی دم تا همه بفهمن سانسور یعنی چی.

9- ادب منظوم

فوریه 26, 2009

یک بیت شعر تقدیم به ΛΙΛΙ :

δκΩ     šΔωΞ   δκΩ   šΔωΞ

δκΩ     šΔωΞ   δκΩ   šΔωΞ

توضیح: شعر ما با شعر شما فرق می کنه. اون چیزی که ما بهش می گیم رقص، برای شما میشه شعر. و اون چیزی که ما بهش می گیم شعر شما می گید کـ.س شعر.

8- اعتراف

فوریه 16, 2009

امروز برای بار CLXVIIام عاشق شدم. متاسفم که فعلاً نمی تونم چیزی در موردش بگم.

7- کشف حقیقت خلقت

فوریه 14, 2009

تو مدرسه همه کلمات از ∞∞∞ ها (قیدها) حساب می بردن. اگه مطابق میل اونا رفتار می کردی مشکلی برات پیش نمی اومد، درغیر اینصورت کلاهت پس معرکه بود. مثلاً «باید» معتقد بود همه باید مثل من فکر کنن، یا «نباید» معتقد بود نباید جور دیگه ای فکر کرد. خط قرمزهایی که «هرگز» مشخص کرده بود، حتی فکر رد شدن از اونا رو هم نمی تونستی بکنی. «همیشه» مدام بالای سرت بود. و خلاصه دهن بچه ها رو Ψ  بودند (مقید کرده بودند).

اولین بار که فهمیدم معلم γγ  (یعنی دینی) با بچه قیدها رابطه دارن باورم نمی شد. درسته معلم γγ   مون ξλΣ  (فعل) بود، ولی همیشه úυ  می زد (یعنی لبخند) و خیلی آروم و مهربون بود. بنابراین باورم نمی شد که با قیدها رابطه داشته باشه. ولی در نتیجه همین همکاری (همکاری معلم γγ با بچه ∞∞∞ ها) خیلی چیزا تو مدرسه عوض شد.

یه روز که درس ΞιζθôρΥ (یعنی تاریخ) داشتیم معلم ΞιζθôρΥ نیومد کلاس و ما هم با خوشحالی تونستیم جمله ام به هوا بازی کنیم. جلسه بعد هم نیومد و بجاش معلم γγ  اومد و کل ΞιζθôρΥ رو در نیم ساعت برامون گفت و ما فهمیدیم که چقدر معلم ΞιζθôρΥ بیخودی و بدلائل نامعلوم موضوع رو پیچیده می کرده. از جلسات بعد تا آخر سال دو کلمه پرنقطه از هسته مرکزی قیود میومدن و استفاده از پاک کن، لاک غلط گیر، پاشیدن جوهر و … رو بهمون آموزش دادن.

معلم ΩΧΦβ  (یعنی علوم) هم یه روز اومد سر کلاس و توضیحات قبلی خودش در مورد چگونگی بوجود اومدن کلمات رو به این شکل اصلاح کرد:

«خوب بچه ها، من جلسات قبلی یه چیزایی رو یادم رفته بود بگم. مثلاً وقتی گفتم روز اول همه کلمات یه حرفی بودن، خوب فکرش رو نکردین که این تک حرفی ها از کجا اومدن؟ معلومه دیگه! ω  (همون مرد کله گنده) اونا رو ساخت. یا اون وقتی که گفتم کلمات با هم ترکیب می شدن، خوب معلومه که اگه ω  نخواد هیچ دو کلمه ای نمی تونن با هم ترکیب بشن. یا بدون خواست ω  هیچ کلمه ای هیج جاش جهش نمی کنه! پس نتیجه می گیریم که حق با معلم γγ  تون بوده».

و بدین ترتیب منم دیگه بین حرفای جورواجور معلم هامون کوزبیج نمی شدم، و البته من هم خیلی خوشحال بودم که حرف اونی درست از آب در اومد که فهمیدنش از همه ساده تر بود.

6- میگم ها

فوریه 13, 2009

بعضیا چقدر šφæΡÐن (یعنی خوشکلن)!

5- مهمون کتاب بغلی اینا

فوریه 11, 2009

امروز با  ΛΙΛΙ آشنا شدم. تو صفحه ی  XIV ام کتاب بغلی بود. همش بهم  úυ  می زد (یعنی لبخند).

4- مدرسه

فوریه 8, 2009

یادمه اونوقتا که می رفتم œøêð  (یعنی مدرسه) هر روز یه çéÞ  ی به خوردمون می دادن (عمو نسیان گفته این کلمه رو نگو، زشته، بجاش بگو جفنگ). یه روز معلم γγ  (یعنی دینی) میومد می گفت کلمات در هفت روز ساخته شدند. یه روز یه مرد کله گنده نشست و فکر کرد، فکر کرد، فکر کرد … یهو به کله گنده اش رسید که ما رو بسازه. هفت روز و هفت شب همه ی کلمه ها رو ساخت. روز هفتم هم ما رو ساخت که شدیم اشرف کلمات (آخه معلم γγ  مون ξλΣ  (فعل) بود).

معلم ΞιζθôρΥ (یعنی تاریخ) می گفت: «نه اصلاً هم اینجوری نیست. تحقیقات نشون داده که اولین نمونه های کلمه گلیف ها بودند که در یک مکانی به اسم مصر زندگی می کردن و بعد کم کم مهاجرت کلمات از آنجا به جاهای دیگه اتفاق افتاده». بعد هم ساعت ها در مورد پیشرفت های جوامع کلمه ای، مبادلات پایاپای بین کلمات این جا و آن جا با یکدیگر، جنگ های اقوام و طوایف مختلف (همان زبان ها و لهجه ها)، خونریزی ها، امراض و بلایای طبیعی و کلی چیزای دیگه حرف می زد. من نمی دونم چرا همش هم بدبختی بود.

معلم ΩΧΦβ  (یعنی علوم) می گفت: «این مزخرفات رو بندازین دور. الان دیگه همه به ςαρνιη یسم رو آوردن. در واقع یه دانشمندی به نام ςαρνιη  که خیلی هم حرفاش درسته گفته که کلمات از اول این جوری نبودن. اول خیلی خیلی ساده بودن. مثلاً بیشتر تک حرفی بودن. بعد کم کم تکامل پیدا کردن. کلمات با هم ترکیب می شدن و کلمات جدید بوجود میاوردن. مثلاً کلمه ی «س» با کلمه ی «بزیجات» ترکیب شد و حاصل شد همین «سبزیجات» پدرسوخته که الان یه ساعته معلوم نیست حواسش کجاست». بعد هم سبزیجات بدبخت رو از کلاس می انداخت بیرون. حقش بود. چونکه من ازش خوشم نمیومد. همیشه بوی تربچه می داد. خلاصه بعدش اضافه می کرد که: «بعضی از کلمات هم بخاطر شرایط بیرون یهو یه جاییشون جهش می کرد یا تغییر می کرد». بعد همیشه به اینجا که می رسید شامپانزه ی بدبخت رو بلند می کرد و مثال می زد. میگفت: «بهترین مثالی که خود استاد ςαρνιη  هم می زنن همین شامپانزه است. خوب شامپانزه جون بگو ببینم تو میدونی اجدادت چی بودن؟». شامپانزه هم با اون قد درازش (که تنها کلمه ی هشت حرفی کلاس بود) هاج و واج کلش رو می خاروند:

– «آقا فکر کنم شانپانزه بودن آقا. بعدها آقا «ن» جهش پیدا کرده شده «م» آقا. بعد هم آقا چون تلفظ نون قبل از پ سخته آقا نسل شانپانزه منقرض شده و شامپانزه که با محیط سازگارتر بود آقا نسلش باقی موند، درسته آقا؟»

– «گم شو برو بیرون کره خر بیسواد!»

و بعد خودش توضیح می داد که کلمه ی شامپانزه قبلاً شامچهارده بوده و طی فرایند تکامل با یک درجه ارتقاء شده بود شامپانزه.

خلاصه این وسط هم من بدبخت حسابی کوزبیج شده بودم که کدوم یکی از معلم هامون درست میگه.

(راستی تا یادم نرفته معلم ΞιζθôρΥ مون می گفت کلمه ی کوزبیج قبلاً گوزپیچ بوده، ولی بعد از زلزله ی تاریخی گچ پژ این کلمه اینجوری شده). 

3- خوش تیپ

فوریه 7, 2009

برای اینکه بیشتر با من آشنا بشین دو تا عکس دادم عمو نسیان که بذاره اینجا. اولی یه عکس تکی از خودمه:

thezop

 

 

 

 

 

 

 

این هم یه عکس از خودم و φæφæام (یعنی پدرم) که رفته بودیم νšΡæÐ (یعنی پیک نیک)

thezopandpa

2- اتوبیوگرافیست

فوریه 5, 2009

عمو نسیان قول داده بود یادم بده  بنویسم (یعنی یادداشت های روزانه). ولی همش یا داره دخالت میکنه یا داره مثال بیخودی میزنه و توضیح زیادی میده. بعد هم همش میخواد یه اسمی رو من بذاره. بعضی وقتا بهم میگه زُپ، بعضی وقتا زوپ، بعضی وقتا هم پُز یا رُز یا روز. ولی خوب بهر حال ما اسم نداریم. میگه تو پسری (ما بهش میگیمΨ). میگه اگه دختر بودی اینجوری میشدی ζõρº. در مورد یه موضوع مهم دیگه هم یه چیزایی بهم گفته: ξλΣ  (یعنی «فعل»). ما از ξλΣ  ها اصلاً خوشمون نمیاد. اصلاً معلوم نیست چشونه. هر بار یه جور میشن. عمو نسی میگه وقتی صرف میشن شکلشون عوض میشه. من میگم اینا اصلاَ کلمه نیستن، آبروی هر چی کلمه اس رو بردن. φæφæ ام (یعنی پدرم) می گفت اینا خطرناکن. عمو نسی میگه نیستن.

1- سلام، من ζõρ هستم

فوریه 4, 2009

امروز بالاخره عمو نسیان به قولش عمل کرد. عمو نسیان یه چیزیه که خودش میگه آدم. میگه من آدم هستم و تو کلمه. اون چند وقت پیش منو پیدا کرد و فکر کنم از من خیلی خوشش اومده. مدام داره به من نگاه میکنه و یهو می زنه زیر خنده. می پرسم داری چیکار می کنی؟ می گه دارم به حرفات گوش میدم!!! حرفات بامزه است. میگم اول که من سه تا حرف بیشتر ندارم، تازه اونم خوندنیه، نه گوش کردنی. میگه نه دارم به حرفای خودت گوش میدم! حالا بماند اصلاً بامزه برای چیزای خوردنیه نه گوش کردنی و خوندنی.

فکر کنم حالش یه کم خوب نیست.

من اسم ندارم. ولی آدما دارن. مثلاً عمو نسیان اسمش  اینه: «عمو نسیان»، خودش با اسمش از هم جدا هستن. من ζõρ ام. این اسمم نیست، این خودمم. یعنی الان شما دارین خودمو می بینین، نه اسمم رو. مثلاً الان خودمو باد می کنم: ζõρ یا الان زیر خودم خط می کشم: ζõρ . تازه کارای دیگه هم می تونم بکنم که عمو نسیان گفته زشته، نباید بکنم. مثلاً  ζõρΨ.

در ضمن اصرار داره که رو من اسم بذاره. می پرسم برا چی؟ میگه تا بتونم صدات کنم. می گم خوب صدام نکن، من که اینجا هستم. بدون اینکه دلیل قانع کننده ای بیاره بازم اصرار داره که برام اسم بذاره. نمی فهمه.

ولی خوب بالاخره به قولش عمل کرد.